شعر عاشقانه

اين وبلاگ را براي كسي درست كردم كه دوسش دارم اما او مرا دوست ندارد

صدا


به دنبال صدايم می دوم در کوچه های شعر
خودم را باز هم گم کرده ام در لابلای شهر
می دانم « سلامم را نمی خواهند پاسخ گفت »
نگاه سرد من مانده ست روی دستهای شهر
خيابانها پر است از طرح کم رنگ مترسکها
و بويی گنگ پيچيده ست در چشم هوای شهر
به دنبال صفای صحبت مادربزرگ خويش
تمام کوچه ها را می دوم در هر کجای شهر
غروب روستا بود و من و تندير( 1) نان گرم
چه نفرينی مرا کرده ست پابند صدای شهر
صفای روستا يادش بخير، آن روزها رفتند
و من تنهای تنها می روم مثل گدای شهر
دل من از ملال کوچه های شهر می گيرد
پناه آورده ام بر خانه ام –اين روستای– شهر

+ نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, ساعت 19:41 توسط دل شكسته |


love

 

+ نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, ساعت 19:38 توسط دل شكسته |


جنون روبه رو

بال و پر را –حيف شد– درآسمان گم کرده ام
نه، در آن بالا خودم را ناگهان گم کرده ام
گفته بودم بغضِ سنگين گلو را بشکنم
بر لب غمگين خود شعر روان گم کرده ام
تا شود پُر از تماشای جنون روبرو
چشم را در کوچه های عاشقان گم کرده ام
پت پتِ فانوس من ماند و شب کنعانی ام
ماند پيراهن به دستم، بوی جان گم کرده ام
مُردم و بر باد رفتم در ملال روزها
نعش خود را روی دست اين و آن گم کرده ام

+ نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, ساعت 19:37 توسط دل شكسته |


بوي مهربان


جاده، جاده می دود، چشمهای من هنوز
بوی مهربان کيست در صدای من هنوز؟
جاده خسته شد، نشست. من هنوز می دوم
سنگ گريه می کند زير پای من هنوز
زخم، زخم، زخم، زخم، داغ، داغ، داغ،داغ
مانده از هر آن چه هست، اين برای من هنوز
با ملال زيستم، وه چه کال زيستم!
خسته ام، شکسته ام، ای خدای من هنوز
خالی از پرنده ام، چون درخت در کوير
مانده روی دوش چشم، های های من هنوز
دست من نمی رسد تا صدا کنم ترا
لرزشی مدام هست در صدای من هنوز
جاده جاده رفته ام، تا غروب های دور
شوق رفتن است باز، در عصای من هنوز


+ نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, ساعت 19:29 توسط دل شكسته |


صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 11 صفحه بعد