صدا
به دنبال صدايم می دوم در کوچه های شعر
خودم را باز هم گم کرده ام در لابلای شهر
می دانم « سلامم را نمی خواهند پاسخ گفت »
نگاه سرد من مانده ست روی دستهای شهر
خيابانها پر است از طرح کم رنگ مترسکها
و بويی گنگ پيچيده ست در چشم هوای شهر
به دنبال صفای صحبت مادربزرگ خويش
تمام کوچه ها را می دوم در هر کجای شهر
غروب روستا بود و من و تندير( 1) نان گرم
چه نفرينی مرا کرده ست پابند صدای شهر
صفای روستا يادش بخير، آن روزها رفتند
و من تنهای تنها می روم مثل گدای شهر
دل من از ملال کوچه های شهر می گيرد
پناه آورده ام بر خانه ام –اين روستای– شهر