شعر عاشقانه

اين وبلاگ را براي كسي درست كردم كه دوسش دارم اما او مرا دوست ندارد

آيينه زار ياد


چه در آيينه می بينی؟ که حيران مانده ای، ای مرد!
کدامين داغ در آيينه زار ياد تو گل کرد؟


تماشا می کنی خود را، تماشايی شدی انگار
بدين بی دست و پايی ها، تماشايی نداری، مرد!
ببين خاموش می گريد نگاه سر به راه تو


ولی مانده ست بر لبهات نعش خنده های زرد
ببين در حجم دلگير قفس ديری است جا ماندی
نداری نوبت پرواز، در اين آسمان سرد


فريبت می دهد آيينه، ها! آيينه را بشکن


نه، اين آيينه را بگذار با آن مردم بی درد

+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 20:46 توسط دل شكسته |


سمت بهار


سمت بهار پنجره ای وا نکرده ايم
فرصت گذشت و باز تماشا نکرده ايم
در سايه، در غبار، غريبانه زيستيم
فکری به حال خويشتن اما نکرده ايم
خون بهار را به تماشا نشسته ايم
يادی ز بی گناهی گلها نکرده ايم
با غربتی به نام قفس خو گرفته ايم
حتی برای تجربه پر –وا نکرده ايم
آيينه های روشن امروزمان شکست
کاری که بود درخور فردا نکرده ايم


+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 20:45 توسط دل شكسته |


رودخانه در چشم


بهار می رسد از راه، خسته، گرد آلود
نه شور چلچله دارد نه بوی سبز سرود


پرنده –آه سفر کرده ی هميشه ی من–
چگونه پَر بگشايد در اين هوای کبود
چه رودخانه که در چشمهای من جاری است!
پُر است گوش من از ناله ی شبانه ی رود
مرا نشاند به داغ تمام لاله رُخان

که روزگار چنين بود با دلم تا بود
به همدگر نرسيده نگاه کن ای گل!
به چشمهای من و توست سايه ی بدرود
چه روزگار خوشی بود، خوب يادم هست


که زير سايه ی گل چشمهام می آسود
دگر به سمت تماشای گل نمی روييم
پُر است از شب و باران نگاه داغ آلود
اگرچه ماند دلم در قلمرو پاييز
بهار سوخته ام! بر تو، بر تو باد درود


+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 20:40 توسط دل شكسته |


آيينه ي مزار


درخت بودم و يکباره برگ و بارم ريخت
شکوفه ها همه از چشم شاخسارم ريخت
صفای خاطرم ای آفتاب صبح بهار!
برای توست اگر اشک انتظارم ريخت
کنار خستگی ام، های های گريه ی من
تمام نغمه شد و از لب سه تارم ريخت
چگونه بغض مرا سير باغ بگشايد؟
طراوت از رگ گلهای نو بهارم ريخت
کنار گور دلم، خويش را صدا کردم
چه اشکها که بر آيينه ی مزارم ريخت


+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 11:31 توسط دل شكسته |


با صداي پاي هم


من و تو بال در بال نسيم صبح دم رفتيم
تمام جاده را با چشمهای شاد هم رفتيم
صدای خش خش آهسته ی پايی نمی آمد
از اين پس کوچه های سرد و خالی از قدم رفتيم
من و تو متهم بوديم در آيينه رقصيديم
چه بد شد با تمام بی گناهی متهم رفتيم
تمام آسمان در چشمهامان بود و می خوانديم
اگرچه خستگی نگذاشت ما را، بيش و کم رفتيم
غريبانه گرفته دست لرزان نگاه خويش
" دو سرگردان، دو بی کس" با صدای پای هم رفتيم


+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 11:30 توسط دل شكسته |


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد